با تو

ساخت وبلاگ
باید خوشبخت باشیم که برای هم نامه های کوتاه مینویسیم، که بلدیم بنویسیم و خوب میدونیم چه ذوقی داره خوندن. باید خوشبخت باشیم که همیشه توی گلدون روی میز گل هست. باید خوشبخت باشیم تو سفرها خیلی خیلی خیلی بهمون خوش میگذره و هم سفرهای خوبی هستیم. اما گاهی دلم برای صدای آدمها تنگ میشه برای میمیک صورتشون تو حالتهای مختلف.گاهی فکر میکنم درسته که اهل نوشتن بودن خوبه اما شاید بهتره بیشتر صدا ضبط کنم، به فکرم میرسه تمام مکالماتم با آدمهایی که ممکنه روزی دلم برای صداشون تنگ بشه رو ضبط کنم یا حتی بیشتر ویدئو ضبط کنم از آدمها حین حرف زدن حین فکر کردن حین نوشتن حین نگاه کردن، این طوری انگار خودم رو ایمن میکنم از دلتنگی های ممکن در آینده ولی این کار رو نمیکنم. خوب میدونید چرا و دلیلش هم غمگین کننده ست هم ترسناک هم اندوه بار هم امیدوار! دفترم به صفحه آخر رسیده و من از صبح دارم چمدون میبندم شاید میل بی نهایتم به نوشتن و نداشتن صفحه ای سفید و شاید این زمستون سفید و سرد باعث شده بیام تو صفحه سفیدی که دوسش دارم بنویسم، شاید هم حس مبهمی که فعلا علی الحساب نمیدونم چیه:)تازگی ها از خودم با قید تاریخ ویدئو میگیرم! گاهی که میشینم به تماشای بعضی هاشون منقلب میشم، حس و حال اون لحظه رو نمیفهمم و فقط میدونم شدیدا واقعی هستن. نحوه ی گرد کردن چشام، نفس کشیدنها و مکثها، اشک ریختن ها و فایتینگ گفتن هام:) حال و روز عجیبی نیست حال و روز یه تیزهوشان خونده ی دو لیسانسه ی این مملکته که شغلهای مختلف رو تست کرده و همه جور تست استعداد داده و شنیده:« خیلی خیلی با استعدادی، این همه مهارت حیف نیست ایران موندی؟!!!» نه حیف این ایرانه که من و امثال من رو نداره. خب بگذریم چیزی که تعریف کردم چیزیه که اکثر هم سن و سالهای من در با تو...ادامه مطلب
ما را در سایت با تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stonebench بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 13:36

برف تو با حوصله ترین صورت ممکن داره میباره. هیچ عجله ای نداره و نرم نرمک وارد مجلس میشه انگار!هوا سرده ولی لباسهای تو کرکی برای این روزهان خب مخصوصا اگه از صبح اسلیپر هم پات باشه. کاش ساختمون تو همون حالت سکوت تا چند دقیقه پیش بود ولی خب دخترهای پر سر و صدای همسایه اومدن و دارن بلند بلند حرف میزنن و این باعث میشه عطر لیمو و پرتقال و فضای بالکن که شاهد ریزش برفه دیگه قشنگ نباشه و با هر جیغ و هو کشیدنشون چشام رو ببندم و در درونم بگم الی شاید زندگی همین باشه خدا رو شکر که دعوا ندارن! و اینطوری خودم رو گول میزنم. نمیدونم چرا ظرفیت گوش هام انقدر کم شده. شما هم باور دارید که هر گوش ظرفیتی برای شنیدن داره؟ خب من عمیقا در طول سالهای سال باور دارم. تو این لحظات برفی و قشنگ که تو گرمای خونه (و البته لباسی که پوشیدی) داری سریالت رو پشت لپ تاپ میبینی، آب پرتقال میخوری و عطر استامبولی و سوپ جو میاد ظرفیت گوش من حداقله و دلم صدای سکوت میخواد نه حتی صدای زندگی! البته اگه این جیغ آخر دختره هم بشه صدای زندگی به حساب آورد! +   &nbsp  الهامـ  |  با تو...ادامه مطلب
ما را در سایت با تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stonebench بازدید : 149 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 13:36

حدود یک سال و نیم پیش مامان میگفت صدای گریه ی بلند مردی همراه با ته صدای یه زن خیلی میاد تو کوچشون، تا مشخص شد پسر بچه کوچیکشون تو استخر غرق شده و از درد بی تابی پدر و مادر تو خونه که گریه میکنن صداش تو سکوت کوچه، خونه به خونه میره. تا اینکه یکی دو ماه گذشت صدای گریه ها ادامه داشت و یه روز صدای مرد از کوچه میاد، مامان میره تو بالکن نگاه کنه میبینه بابای بچه عکس بچشو دست گرفته فریاد میزنه با گریه کسی هست بچه پنج شش ساله داشته باشه مامانش داره میمیره از دلتنگی یکم بچه رو بغل بگیره......همسایه مامان که بچش خواب بود رو میاره پایین، دیگه صدای گریه و فریاد نمی اومد. نوازش اون بچه بود و بوییدنش...دل مادر کمی آروم گرفت.بعدش از اون کوچه رفتن و نمیدونیم چجوری دارن سر میکنناز دیروز که خبر فوت امیر علی هشت ساله تو تصادف دیلمان رو شنیدم که از اقوام دور مادر همسرم هستن همش با یادآوری این خاطره نفسم بند میاد و اشک میریزیم.برای صبر به پدر مادرش دعا کنیم همگی لطفا. +   &nbsp  الهامـ  |  با تو...ادامه مطلب
ما را در سایت با تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stonebench بازدید : 131 تاريخ : دوشنبه 20 تير 1401 ساعت: 21:30

هممون این حالت رو تجربه کردیم وقتی کاری رو مدتها تبدیل به عادت کردیم مثل ورزش روزانه، کتاب خوندن، مرتب کردن روزانه لیست کاری و... و بعد از مدتی به دلایلی مثل مسافرت، مرگ یک عزیز، وقفه کوچک در برنامه های اینترنتی و ... میذاریمش کنار، شروع مجدد اون فع با تو...ادامه مطلب
ما را در سایت با تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stonebench بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 21:28

هفته ی شلوغی رو دارم میگذرونم. اینقدر شلوغ که کلاسهای دانشگاهم توش گمه. املاح بدنم پایینه و باید یکسری آزمایش انجام بدم تا علاوه بر منیزیم، ب شش و مولتی ویتامین که قبلا میخوردم موارد جدیدی به لیست روز با تو...ادامه مطلب
ما را در سایت با تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stonebench بازدید : 136 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:45

اگه به طور عجیبی از هرچیزی به گریه می افتید یا زود از هرچیزی میترسید و اضطراب دارید و اطرافیانتون لطف دارن و بهتون میگن:" چیزی نیست، از قلب مهربونته"؛ مثل من پاشید برید چندتا آزمایش خون بدید شاید شماهم مثل من کم کاری تیروئید, داشتید که این بخشی از نشانه هاشه!

با تو...
ما را در سایت با تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stonebench بازدید : 166 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:45

آنقدر قل خوردیم که دست آخر یادمان رفت مثل روزهای اول بگوییم:" خانه ای میخواهیم با پنجره های بزرگ" تهران و بنگاههایش شده بود تکرار ملال آور سوال و پاسخ :"چقدر دارید؟" کسی گوش نمیداد که خانه ی با پنجره با تو...ادامه مطلب
ما را در سایت با تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stonebench بازدید : 147 تاريخ : سه شنبه 14 خرداد 1398 ساعت: 23:04

 چه بر سر آدمی می آید که مدام کتاب خواندش را صدا بزند:" روزمرگی!"

 

با تو...
ما را در سایت با تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stonebench بازدید : 150 تاريخ : سه شنبه 14 خرداد 1398 ساعت: 23:04

هرجا میرفتم از یه مهمونی شلوغ گرفته تا مولودی یا دورهمی, چندتا خانواده به خودم که می اومدم میدیدم دور و برم کلی بچه رنگی رنگی نشستن شاد و خندون و خاله خاله گفتنشون صدای بقیه رو در آورده! اینکه بچه ها با تو...ادامه مطلب
ما را در سایت با تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stonebench بازدید : 164 تاريخ : سه شنبه 14 خرداد 1398 ساعت: 23:04

ماه رمضان بود. نزدیک اذان بود و من جای دیدن برنامه ماه عسل، تو اتاقم با یاسر که اون موقع هنوز تو دوره آشنایی بودیم حرف میزدم. پیام داده بود که :«نزدیک خونه هستم». من از گرسنگی رو تختم دراز کشیدم و احت با تو...ادامه مطلب
ما را در سایت با تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : stonebench بازدید : 167 تاريخ : سه شنبه 14 خرداد 1398 ساعت: 23:04